يك عكس يك نگاه
با تشكر از اريانا نويسنده وبلاگ بهارستان
+ نوشته شده در جمعه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۴:۲۴ ب.ظ توسط ابوذر محمدی نیا
|
با تشكر از اريانا نويسنده وبلاگ بهارستان
زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد
اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد .
او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!
دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی .
گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟!
سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای ؟
کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت : تو که شیخ شهری بگو کهاین روشنایی کجا رفت؟!!
چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد . گفتم اول رویترا بپوشان بعد با من
حرف بزن .
گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرمنیست تو چگونه