اااا مباد که بفروشد شاعر قادر طراوت پور عقیق اااا
شاعر : قادر طراوت پور
مباد آن که کسی خانمان بفروشد
کسی شبیه دل من روان بفروشد
دگر مباد به دکّان ، کسی بنشیند
که از بهار بگوید خزان بفروشد
خودت بساز خودت را وطن! که مبادا
کسی به ساز تو رطلی گران بفروشد
اگر چه رفت به تاراج بلخ و بخارا
دگر مباد کسی اصفهان بفروشد
از استخوان تنت سقف ساز و مبادا
کسی به خانه ما سایه بان بفروشد
به هوش باش! کسی در مخیّله دارد
تو را نهان بستاند عیان بفروشد
برون اگر بفروشد کسی، بفروشد
مباد آن که کسی از نهان بفروشد
مباد نقشه دشمن تو را بفریبد
که اعتبار تو را در جهان بفروشد
مباد دشمن ما مهربان به تو گردد
به هوش باش! همین مهربان بفروشد
به هوش باش که شمر آمده است دوباره
به مردهای سپاهت امان بفروشد
تمام دور و برت دزد پشت کمین است
که گلّه از سر کف با شبان بفروشد
شنیدهای که زمین را وجب وجب خوردند
ندیدهای که کسی آسمان بفروشد
مباد در تو به گلدسته باز کسی که
نباشد اهل نماز و اذان بفروشد
مباش طوطی بی تجربت که خریدار
تو را به تاجر نا همزبان بفروشد
دروغ میشنوم که محتسب تو
به دزد خانه ما نردبان بفروشد
کریم باش وطن! باز در تو مبادا
که گورکن به سگان استخوان بفروشد
بمیرم و نرسد آن زمانه که آرش
برای لقمه نانی کمان بفروشد
که گفته است هوائی برای غزل نیست؟
قناری آمده است آشیان بفروشد؟
چرا دوباره به ضحّاک تخت ببخشم؟
که خون پیر بریزد، جوان بفروشد
به جای خلق مضامین باکره بنگر
چگونه شاعر مسکین زبان بفروشد
به غیر طبع غریبم نیامده باغی
که کودکی طبقی گل از آن بفروشد
ولی هنوز در این آب و خاک کسی هست
که حاضر است چو آتشفشان بخروشد