ااا استاد حسین پناهی ااا
ااا استاد حسین پناهی ااا
به ساعت نگاه میکنم:
حدود سه نصف شب است
چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم
و طبق عادت کنار پنجره می روم
سوسوی چند چراغ مهربان
و سایه های کشدار شبگردان خمیده
و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
و صدای هیجان انگیز چند سگ
و بانگ آسمانی چند خروس
از شوق به هوا می پرم چون کودکیم
و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه از دور برایم حل نشده است
آری از شوق به هوا می پرم
و خوب می دانم که
سالهاست که مُرده ام..
+ نوشته شده در سه شنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۴۷ ق.ظ توسط ابوذر محمدی نیا
|